محل تبلیغات شما
ابوالحسن خرقانی می گوید:

 جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد؛

اول: مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت: ای شیخ ! خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد شد.

دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده های گل آلود می رفت.
به او گفتم؛قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت؛من بلغزم باکی نیست، به هوش باش تو نلغزی شیخ، که جماعتی از پی تو خواهند لغزید.

سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت.
گفتم: این روشنایی را از کجا آورده ای؟
کودک چراغ خاموش ساخت و
گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم: زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت می کرد!
گفتم: اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست، تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

تذکره اولیاء عطارنیشابوری

توضیحاتی درباره ایام فاطمیه

سرنوشت همه آنان که حسین(ع) را سر بریدند

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد؛

تو ,حال ,شیخ ,نلغزی ,نیست، ,گفتم ,نفر مرا ,سخت تکان ,از خود ,که از ,چهار نفر

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

gledagadsys uselatcrim × آماتور × rheletmicquo pairaslybou پرورش اردک کسب درآمد گروه نظام مهندسین کشاورزی طیور شرکت مک مرزید MR.ZID دعانویسی_بازكردن سركتاب_بخت گشایی_ابطال سحر و جادو و طلسم_رمل miepinmortri ❤️❤️عاشقانه های یه دختر خانم گل❤️❤️ ATONEMENT : یادداشت هایی که کفاره زندگی است